سرگذشت یک میز و نیمکت را از زبان خودش
سلام دوستان عزیز، چند سالی بود که در کلاس سوم، در ردیف دوم زندگی می کردم و مانند همهی دانش آموزان به درس هایی که معلم می داد گوش می دادم و یاد می گرفتم، شب که مدرسه ساکت و آرام بود درس ها را می خواندم و فردای آن روز که معلم از دانش آموزان درس ها را می پرسید من نیز جواب می دادم و خیلی خوشحال بودم که هر روز درس های جدید تری یاد می گرفتم و دوستان زیادی داشتم
تا اینکه یک روز دو نفر از شاگردان که با هم دعوا می کردند مرا به زمین انداختند و یکی از پا های من شکست از آن رور به بعد من دیگر قابل استفاده نبودم و مرا به انباری مدرسه بردند. حالا دیگر من تنها شده ام و هیچ دوستی در اطرافم نیست . من نیمکتی تنها هستم ...
نازنین سلام، نازنین هستم. نه سال دارم و کلاس سوم دبستان هستم. در این وبلاک از کتاب کوچک زندگی خودم برایتان می نویسم. موفق باشید |